هلیا و هلنا هلیا و هلنا ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

شیرین عسل های مامان و بابا

بدون عنوان

سلام خاله ها و دخملی های عزیز . با عرض معذرت از تاخیر چندروزه . آخه کوچولوها مریض بودن . حسابی سرما خورده بودن طفلکی ها خیلی اذیت شدن . بعد از یه هفته تو خونه موندن پنجشنبه شب رفتیم خونه مامانی و اونجا به تلافی شب یلدا که نشد ازشون یه عکس خوب بگیرم چند تا عکس گرفتم . وقتی می خواستیم از خونه بریم بیرون خیلی خوشحال بودن هلنا کاپشنشو دستش گرفته بود و با زبون بی زبونی اشاره می کرد تنم کن بریم الهی قربونشون بشم خیلی دوسشون دارم . وقتی مرض بودن خیلی غصه خوردم درسته خ.ودم هم اذیت شدم و این یه هفته اصلا خواب نداشتم ولی اشکال نداره حاضرم بی خوابی بکشم تا جیگرای مامان زودتر خوب شن . خوب حالا این هم یه عکس از هلنا و هلیا . حالا اگه گ...
29 دی 1390

هلیا و هلنا جونی 4

سلام عزیزانم . الان ساعت 11:45 شبه و جوجه های مامان خوابیدن  آخه امروز رفتن حموم و حسابی خسته شدن . هلیا با مامان رفت حموم . هلنا هم با  باباش . خیلی آب بازی رو دوس دارن .الهی فداشون بشمممممممممممم. منم از فرصت استفاده کردم و اومدم بقیه عکسای دیشبو بذارم .اینجا 6 ماهه هستن . هلنا جون تازه می تونه بشینه ولی هلیا هنوز نمی تونه . هلیا 1 ماه بعد از هلنا تونست بشینه . اینم دخترای گلم بعد از آب تنی توحموم اینم ماندانا جون . دخترخاله هلیا هلنا که تازه بدنیا اومده بود و ما رفته بودیم دیدنش الهی فداش شممممممممم هلنا جون تازه یاد گرفته بودی از جایی دست بگیری و راه بری واسه همین هلیا تو روروک می شست و تو ...
22 دی 1390

پست 3 هلیا و هلنا

سلام خاله ها . امروز می خوام یه مروری به یکسال گذشته داشته باشم آخه هفته دیگه جیگرای مامان یکسالشون میشه و من اصلا از نوزادیشون واستون      عکسی نذاشتم . اولی هلناس دومی هم هلیا قربونشون بشم هنوز هفته اول زندگیشون بود ببینین چقدر آروم و خوشگل خوابیدن .بوسسس اینجا هلنا جون زردی گرفته بود و تو خونه واسش مهتابی گذاشته بودیم . وای چه روزای سختی بود اینم هلیا جون . واسه اولین بار خودش پستونکشو تو دستای کوچولوش گرفته بود . اینجا خونه مامانیشونه . اینجا 2 ماهه بودن عسلای مامان. اینجا اولین عیدنوروز جوج هاس و 2 ماه و نیمه هستن . جیگر مامان داره به خواهر جونیش می خنده الهی قربووووونش...
13 دی 1390

پست 2 هلیا و هلنا

سلام دوستای عزیز . ببخشید با تاخیر اومدیم تا از شب یلدای شیرین عسلها واستون بگم . شب یلدا من و خاله ندا واسه کوچولوها یه جشن مختصر گرفتیم که البته خوش گذشت ولی جای عمه فرناز , خاله سمانه و نیکاجون . خاله سمیرا و کیانا عسل و دایی خیلی خالی بود کاش اونها هم بودن . ایشالا سال دیگه هممون دور هم باشیم . هلیا و هلنا زیاد سرحال نبودن و نذاشتن ازشون یه عکس خوب بگیرم تا براتون بذارم . این هم کیک شب یلدا . حالا واسه اینکه عسلهای مامان از دستم ناراحت نشن یه عکس یادگاری ازتون میذارم اولی هلیا جون و دومی هم هلنا جونه . خوب دیگه هلیا جون بیدار شده و دیگه نمیذاره ادامه بدم فعلا بای بای .   ...
9 دی 1390