هلیا و هلنا هلیا و هلنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

شیرین عسل های مامان و بابا

هلیا و هلنا 6

سلام عزیزای من خیلی وقته نیومدم بهتون سر بزنم آخه درگیر امتحانات بودم بعد از اون هم 2 روز رفتیم مشهد که مثلا استراحت کنیم آخه بدون جیگرام رفتیم . وقتی راه افتادیم هنوز نیم ساعت نگذشته بود دلم واسشون تنگ شد و زدم زیر گریه پویا جون هم ناراحت شد و می خواست برگرده منم قول دادم دیگه گریه نکنم . الهی فداتون بشم دیگه هیچ وقت بدون شما نمی رم مسافرت وقتی برگشتیم مامانی گفت خیلی بی تابی کردین وقتی از در اومدم هلنا باهام قهر بود اولش بغلم نیومد ولی وقتی اسباب بازی که براش خریده بودم رو دید اومد بغلم و تا یک ساعت با اون مشغول بود هلیا هم که از خواب بیدار شد تا منو دید گریه کرد و نیومد بغلم الهی مامان فداتون شه . وقتی رفتیم خونه ساعت 9 شب خوابیدن و تا 6 ...
13 بهمن 1390

یکسالگی هلنا و هلیا

                                                                                  یکسالگیتون مبارک جوجه های من شب 20 دی تولد یکسالگیتون بود اصلا باورم نمیشه یکسال گذشته و شما دوتا عزیزای من الان می تونین خیلی کارا رو انجام بدین راه می ر...
4 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام خاله ها و دخملی های عزیز . با عرض معذرت از تاخیر چندروزه . آخه کوچولوها مریض بودن . حسابی سرما خورده بودن طفلکی ها خیلی اذیت شدن . بعد از یه هفته تو خونه موندن پنجشنبه شب رفتیم خونه مامانی و اونجا به تلافی شب یلدا که نشد ازشون یه عکس خوب بگیرم چند تا عکس گرفتم . وقتی می خواستیم از خونه بریم بیرون خیلی خوشحال بودن هلنا کاپشنشو دستش گرفته بود و با زبون بی زبونی اشاره می کرد تنم کن بریم الهی قربونشون بشم خیلی دوسشون دارم . وقتی مرض بودن خیلی غصه خوردم درسته خ.ودم هم اذیت شدم و این یه هفته اصلا خواب نداشتم ولی اشکال نداره حاضرم بی خوابی بکشم تا جیگرای مامان زودتر خوب شن . خوب حالا این هم یه عکس از هلنا و هلیا . حالا اگه گ...
29 دی 1390

هلیا و هلنا جونی 4

سلام عزیزانم . الان ساعت 11:45 شبه و جوجه های مامان خوابیدن  آخه امروز رفتن حموم و حسابی خسته شدن . هلیا با مامان رفت حموم . هلنا هم با  باباش . خیلی آب بازی رو دوس دارن .الهی فداشون بشمممممممممممم. منم از فرصت استفاده کردم و اومدم بقیه عکسای دیشبو بذارم .اینجا 6 ماهه هستن . هلنا جون تازه می تونه بشینه ولی هلیا هنوز نمی تونه . هلیا 1 ماه بعد از هلنا تونست بشینه . اینم دخترای گلم بعد از آب تنی توحموم اینم ماندانا جون . دخترخاله هلیا هلنا که تازه بدنیا اومده بود و ما رفته بودیم دیدنش الهی فداش شممممممممم هلنا جون تازه یاد گرفته بودی از جایی دست بگیری و راه بری واسه همین هلیا تو روروک می شست و تو ...
22 دی 1390

پست 3 هلیا و هلنا

سلام خاله ها . امروز می خوام یه مروری به یکسال گذشته داشته باشم آخه هفته دیگه جیگرای مامان یکسالشون میشه و من اصلا از نوزادیشون واستون      عکسی نذاشتم . اولی هلناس دومی هم هلیا قربونشون بشم هنوز هفته اول زندگیشون بود ببینین چقدر آروم و خوشگل خوابیدن .بوسسس اینجا هلنا جون زردی گرفته بود و تو خونه واسش مهتابی گذاشته بودیم . وای چه روزای سختی بود اینم هلیا جون . واسه اولین بار خودش پستونکشو تو دستای کوچولوش گرفته بود . اینجا خونه مامانیشونه . اینجا 2 ماهه بودن عسلای مامان. اینجا اولین عیدنوروز جوج هاس و 2 ماه و نیمه هستن . جیگر مامان داره به خواهر جونیش می خنده الهی قربووووونش...
13 دی 1390

پست 2 هلیا و هلنا

سلام دوستای عزیز . ببخشید با تاخیر اومدیم تا از شب یلدای شیرین عسلها واستون بگم . شب یلدا من و خاله ندا واسه کوچولوها یه جشن مختصر گرفتیم که البته خوش گذشت ولی جای عمه فرناز , خاله سمانه و نیکاجون . خاله سمیرا و کیانا عسل و دایی خیلی خالی بود کاش اونها هم بودن . ایشالا سال دیگه هممون دور هم باشیم . هلیا و هلنا زیاد سرحال نبودن و نذاشتن ازشون یه عکس خوب بگیرم تا براتون بذارم . این هم کیک شب یلدا . حالا واسه اینکه عسلهای مامان از دستم ناراحت نشن یه عکس یادگاری ازتون میذارم اولی هلیا جون و دومی هم هلنا جونه . خوب دیگه هلیا جون بیدار شده و دیگه نمیذاره ادامه بدم فعلا بای بای .   ...
9 دی 1390